اولین روز پیش دبستانی زهرا
امروز اول مهر بود . روزی که مامان و بابا باید بروند سر کار و تو هم باید بری پیش دبستانی 1 . دیشب طوری برنامه ریزی کردم که ساعت 9 خوابیدی . صبح ساعت شش و نیم راحت بیدار شدی و در حین تماشای برنامه کودک صبحانه ات را خوردی و ساعت هفت آماده شدی برای رفتن به مهد . کمی اضطراب داشتی که من تو را تنها نگذارم . ولی من راستش رو بهت گفتم که امروز مامان باید بره سر کار .مدتی در کنارت بودم بعذ مجبور شدم برم . ظهر چون بابا و مامان دیر می اومدن قرار شده بود دایی علی ببردت خونه مامانی . توی مهد هیچ بهونه ای نگرفته بودی اما چون انتظار مامان و بابا رو داشتی توی خونه مامانی بداخلاقی کرده بودی تا اینکه بابا اومد دنبالت . در کل از مهد راضی بودی و خوشحال . ...